نوشته شده توسط : صورتی

سلام.

چطور مطورین؟

من تازه این وبو افتتاح کردم.

ادرس بقیه وبامو براتون گذاشتم.

قربون همتون.

بای بای

 

www.babah1376.blogfa.com

www.13762910.blogfa.com

www.mooboo.blogfa.com

www.khane-riaziat.blogfa.com



:: بازدید از این مطلب : 294
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1398 | نظرات ()
.
نوشته شده توسط : صورتی

خوشحالم !

لااقل برای اینکه تو را در خواب ببینم از هیچ کس اجازه نخواهم گرفت ...

چگونه بگویم ؟!

دلم برای خدای معصومی که در قلب تو زندگی می کند تنگ شده است ...

دلم تنگ شده برای هر آنچه از دست داده ام ...

چشمانم گریانند برای هر آنچه نداشته ام ...

دستانم پروانه ای می خواهند که هرگز پریدن را از یاد نبرد ...

و روحم ... شوق پرواز دارد !

همراه با بادبادکی که در کوچه های کودکی از میان انگشتانم رها شد ...

و به آسمانها رفت تا هم بازی فرشته ها شود ...!



:: بازدید از این مطلب : 240
|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 22 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

 

دلتنگی احساس قشنگیه

وقتی بدونی اونی که دوسش داری

هیچ وقت فراموشت نمی کنه



:: بازدید از این مطلب : 164
|
امتیاز مطلب : 47
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 12 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

 

 

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه می لغزد

 

ولی باران نمیداند که من دنیایی ازدردم

 

به ظاهرگرچه می خندم

 

ولی اندرسکوتی تلخ میگریم



:: بازدید از این مطلب : 240
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 12 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد

انــقدر کـمبـود اکـسیــژن داشــت ؛

 

کـه وخـتـی بـهـش دادن،

بــآ تــمـام وجـودش نـفس مـی کـشـید،

ریـه هـاشـــو،

پـر از هــــوا کـرد.

نــمی دونــست که...

اکـسـیژن زیــآد...

خفش میکنه

 



:: بازدید از این مطلب : 237
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 11 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

 به فکر آسمانم

 

که از ستاره خالی است

و شب که لحظه ای هم

از اسمان جدا نیست

 

به فکر ان درختم

که مانده بی جوانه

کلاغ قصه ای که

نمی رسد به خانه

 

تورودیاز ستاره

توآبشار نوری

تو راه بی نهایت

تونقشه ی عبوری

جواب ان جوانه

 امید ان کلاغی

در اسمان تیره

هزار چلچراغی



:: بازدید از این مطلب : 108
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 11 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

 

In a day, when you don't come across any problems

You can be sure that you are traveling in a wrong path.

(SWAMI VIVEKANANAA)

اگر روزی نتونی از عهده مشکلات برآیی

می‌تونی مطمئن باشی که تو در یک مسیر اشتباه قدم برداشتی.

سوامی ویووکانا

********************

Three sentences for getting success:

1-Know more than other

2-Work more than other

3-Expect less than other.

(WILLIAM SHEAKSPER)

سه جمله برای کسب موفقیت:

1- بیشتر از دیگران بدان.

2- بیشتر از دیگران کار کن.

3- کمتر از دیگران انتظار داشته باش.

ویلیام شکسپیر

********************

If you win you need not explain

But if you lose should not be there to explain.

(ADOLPH HITLER)

اگر تو برنده باشی نیازی به توضیح نداری

اما اگر شكست بخوری چیزی برای توضیح دادن نداری.

آدولف هیتلر

********************

Don't compare yourself with anyone in this world

If you do so, you are insulting yourself.

(ALEN STRIKE)

در این دنیا خودت را با هیچ‌کس مقایسه نکن

اگر این کار را بکنی خودت را خوار می‌شماری.

آلن استرایک



:: بازدید از این مطلب : 234
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 11 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی



:: بازدید از این مطلب : 251
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 11 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

چقدر سخته که چند روز توی یه جای تاریک بمونی.بالاخره روز شماری تموم شد و نوبت به من رسید.امروز صاحب مغازه منو از توی جعبه در آورد و جلوی ویترین گذاشت.تا چند دقیقه نمی تونستم چشمامو باز کنم.چون توی این چند روز همش توی تاریکی بودم،برام خیلی سخت بود که یه دفعه وارد یه جای پر از نور بشم.چشمامو باز کردم.اولین بار بود یه همچین صحنه ای می دیدم.یه جا پر از آدم،که همه در حال رفت و آمد هستن و هیچ کس یه لحظه نمی ایسته تا به من یه نگاهی کنه.با خودم میگفتم:ای کاش پدر و مادرم هم اینجا بودن.خیلی دلم براشون تنگ شده.احساس تنهایی میکردم.

توی همین فکر ها بودم،که یک دفعه یه صدایی شنیدم:

ـ هی......آقا پسر.منو نگاه کن!بگو ببینم،اسمت چیه؟

سرم رو که چرخوندم،تا چند لحظه مات و مبهوت بهش خیره شده بودم.اون مثله من یه کفش بود ولی با رنگی کاملا متفاوت..صورتی....اون یه دختر کفش صورتی بود.چون تا اون موقع کسی من رو صدا نزده بود اسمم رو بلد نبودم.به خاطر همین برای اینکه جوابش رو داده باشم گفتم:

ـ نمی دونم!!!!اسمم رو بلد نیستم....

ـ حالا که تو اسمت رو بلد نیستی؛چون که رنگت آبیه،آبی صدات میکنم!!

ـ باشه...اشکالی نداره.پس من هم صورتی صدات می کنم.

چند ماه گذشت و هنوز کسی من رو نخریده.آخه قیمتم خیلی گرون بود و صاحب مغازه هم یه ذره تخفیف نمی داد.البته ناگفته نماند،خودم هم یه جورایی توی این ماجرا دخیل بودم.چون وقتی از یه نفر خوشم نمیومد؛بدنم رو جمع میکردم ،تا کفش توی پای مشتری تنگ بشه و از خرید من صرف نظر کنه.

توی این چند ماه با صورتی خیلی دوست شده بودم.دیگه احساس تنهایی نمی کردم.خدا هم برام خواسته بود که نه کسی من رو بخره ، نه صورتی رو....

راستی راستی عاشقش شده بودم.چند دفعه خواستم بهش بگم دوست دارم ،اما نمی شد.یعنی راستش یه خورده خجالت می کشیدم.همش می ترسیدم ،بهم جواب رد بده و رابطه ی دوستیمون خراب بشه.اونوقت من همون کفش تنها و غمگین سابق بشم .شک داشتم که اون هم به من یه همچین حسی داشته باشه.

یه روز صبح که از خواب پاشدم،احساس نگرانی می کردم.حس می کردم هر آن قراره یه اتفاقی بیفته.دلم شور می زد.به قول این آدما انگار داشتن توی دلم رخت می شستن.

بالاخره از اون چیزی که می ترسیدم اتفاق افتاد.چند نفر برای خرید کفش به مغازه اومدن و از شانس گند من اولین کفشی رو که پسند کردن «صورتی»بود.اون تمام سعیشو کرد که از خوندن اون صرف نظر کنن ولی نشد.صورتی رو خریدن.قلبم شکست.موقعی که صورتی رو توی جعبه می ذاشتن،داشت گریه می کرد.حرف آخری که ازش شنیدم این بود که گفت:

                               «

دوست دارم»

صورتی رفت.نمی دونم کجا.......برای همیشه....دیگه ژیش من نبود.من اولین تنها دوست زندگیمو از دست دادم......

دیگه زندگی برام اهمیتی نداشت.دیگه برام فرقی نمی کرد که کی قراره منو بخره.

مدتی گذشت.......

بعد از چند وقت یه پسره که اسمش علی بود از من خوشش اومد و منو خرید.اون عاشق فوتبال بود و هر روز بعد از ظهر من رو پاش می کرد و به تمرین فوتبال می رفت.

وقتی که سرم به توپ می خورد،مغزم میومد توی دهنم.نمی دونید که چقدر دردم میومد.هر دفعه منتظر این بودم که دهنم جر بخوره و علی منو دور بندازه.البته دیگه برام فرقی نمی کرد.

بالاخره اون چیزی که منتظرش بودم،اتفاق افتاد.توی زمین فوتبال یکی از بازیکن ها علی رو هل داد و اون زمین خورد.من هم دهنم پاره شد و دیگه به درد نمی خوردم.به خاط همین علی من رو توی سطل آشغال انداخت....

دوباره برگشتم توی یه جای تاریک.نمی دونستم که چه چیزی قراره برام اتفاق بیفته.توی همین فکرها بودم که صدای گریه شنیدم.صدای یه دختر بود.منم که حسابی کنجکاو شده بودم ازش پرسیدم:

ـ چی شده؟؟چرا گریه می کنی؟؟؟؟

ـ من نتونستم در برابر ضربه های زمین مقاومت کنم.به خاطر همین صاحبم من رو دور انداخت.

صذاش برام خیلی آشنا بود.فهمیدم......اون صورتی بود.برای اینکه مطمئن بشم خودشه ؛ازش پرسیدم:

ـ صورتی تویی؟؟؟؟؟

ـ آره ....تو آبی هستی؟درسته؟؟؟

ـ آره...خودمم...نمی دونی چقدر خوشحالم که دوباره کناره همیم...

دوست نداشتم برای بار دوم از صورتی جدا بشم.از هم دیگه قول گرفتیم که تا آخر عمرمون پیش هم بمونیم.به خاطر همین بندهامون رو به هم گره زدیم و با هم عهد کردیم که دیگه از هم جدا نشیم........

تولد

 



:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 11 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

 83bo68sa2uy0qiadxq9p.jpg



:: بازدید از این مطلب : 115
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 11 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد



:: بازدید از این مطلب : 147
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

سلام سلام

این وب مال پسرخالمه بریدو نظر بدین:

www.137355.blogfa.com

راستی یکی از پستام رمزی بود.رمزش اینه بزنینو بخونینش:

1376

فعلن بای



:: بازدید از این مطلب : 126
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

حال من خوب نیست

 

نگاه در غصه های گره خورده چشم گرفتار شده

نفس بریده بریده نقش می زند

و گریه دست بر نمی دارد از آسمان دیدگان

حال من خوب نیست



:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری سوم www.pichak.net كليك كنيد



:: بازدید از این مطلب : 218
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

 

 

 

 

 خدایا خودت میدونی چقدر دوستش دارم

 

یه کاری کن بهش برسم

دلم گرفته خیلی سخته روبروی کسی که

دوستش داری بشینی و بدونی که احتمال

رسیدن بهش از بیست درصد هم کمتره

خیلی دوستش دارم-دلم میخواد همه دنیا بدونن

دیوونشم

کار هرشبم شده اشک ریختن مثه همین الان

کیلومترها از هم دوریم دلم براش تنگ شده

       



:: بازدید از این مطلب : 601
|
امتیاز مطلب : 41
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی
نخ سفید با یه سوزن بر میدارم!!

 

 مثل ِ عادت بچه گی ام!!

 میخوام کف دستمُ بدوزم!!

 یهو بی هوا اسم ِ تورو نوشتـــم

 از عصبانیت نخُ کشیدم!

حالا من موندم و درد دستم!!



:: بازدید از این مطلب : 127
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

کابینه زندگی مشترک:

زن=وزیر سلب آسایش ، شوهر= وزیر کار ، مادر زن= وزیرجنگ ، مادر شوهر=وزیر

اغتشاشات ، خواهر زن= جاسوس دو جانبه ، خواهر شوهر= وزیراطلاعات و بازرسی

پدر زن= وزیر ارشاد ، پدر شوهر= رئیس تشخیص مصلحت ! 



:: بازدید از این مطلب : 122
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی

 

 حتی اگه اون نخواد.حاضری دنیا رو بدی به خاطرش

 به خاطرش داد بزنی.دروغ بگی.رو همه چی خط

 بکشی حتی رو برگ زندگی.وقتی کسی تو قلبته

 حاضری دنیا بد بشه.

 خیلی چیزا رو می شکنی تا دل اونو نشکنی.وقتی

 بشینه به دلت از همه دنیا میگذری.

 تولد دوبارته وقتی که اسمشو ببری

 حاضری مسخرت کنن تمام آدمایی شهر

 اما نبینی اون باهات کرده واسه یه لحظه قهر

 حاضری هر جا بری به خاطرش کنی

 وقتی کسی تو قلبته یه چیز قیمتی داری

 دیگه به چشمت نمیاد اگه که ثروتی داری

 حاضری هر کی رو جز اون ساده فراموش بکنی

 حاضری که بگذری از مقررات دین و زندگی

 وقتی کسی رو دوست داری معنی نمیده دیگه ترس

 وقتی کسی رو دوست داری صاحب کلی ثروتی

 نذار که از دستت بره این گنج قیمتی

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


:: بازدید از این مطلب : 142
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

گاهی به جای ِ شماره شناسنامه ی خودم ش.ش تو را مینویسم!!

حافظه ام عجیب گـ ـوزپیچ شده!!



:: بازدید از این مطلب : 138
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

تا حالا شده دلتون برای نماز تنگ بشه؟
* * * * * * *  * * * * * * * * 
دیشب پیش خودم گفتم:
 تا حالا چند بار شده دلتنگ نماز بشی؟
تا حالا چند بار شده لحظه شماری كنی كه كی وقت نماز می رسه؟
یا اصلا اینا به كنار
تا همین الان چند بار شده از نماز خوندن لذت ببری؟
اصلا چند بار چیه.
تا حالا از نماز خوندن لذت بردی؟؟؟؟؟؟؟
مگه نمی گن نماز درد دل با خداست؟!
مگه نمی گن نماز تسكینه، نماز مسكنه؟!
مگه نمی گن نماز آرامش بخشه؟!
  چرا تا حالا بعد نماز آروم نشدی؟
مگه نمی گن هر كی درد و دل كنه سبك میشه؟!
پس چرا تا حالا نماز كه خوندی بعد نمازت سبك نشدی؟!
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
كمی با خودم فكر كردم.
واقعا چرا؟!!!!!!!
با همین عقل و دید و معلومات محدودی كه دارم رفتم تو وادی نماز

ببینم كجای نماز میشه درد و دل كرد.
كجای نماز آرومم میكنه.
كجای نماز لذت بخشه.
و چرا تا حالا غافل بودم.

بسم الله الرحمن الرحیم

 خدا جونم! سلام
خدایا تو كه از دلم خبر داری پس نمی تونم پیش تو چاپلوسی كنم.
راستش همونطوری كه از نامه نخونده من تو خوندی

اومدم یه كم درد و دل كنم و برم.
خیلی دلم پره، خیلی پره
اومدم پیش تو درد و دل كنم چون می دونم حرفم پیش خودم و خودت می مونه.

الحمد لله رب العالمین
 اولا كه شكرت، دوما كه شكرت، سوما كه شكرت
مصدع اوقات شدم كه بازم بگم شكرت.
تو چقدر خوبی، چقدر مهربونی، چقدر كریمی.
این همه نعمت، این همه عنایت، سلامتی، فكر خوب، پدر خوب، مادر خوب، خواهر و برادر خوب، دوستان خوب، معلمان خوب و ....
مهمتر از همه اینها به لطف تو شیعه ام، شیعه علی بن ابی طالب
و حب علی و فاطمه رو در دل دارم.

و خدایی همچون تو دارم كه خیلی دوسم داره
الهی شكرت. شكرت . شكرت

الرحمن الرحیم
خدایا مشكل دارم، تو رحمانی، تو رحیمی، پس مشكلم رو حل كن.
می دونی بزرگترین مشكلم چیه؟
گناهمه، ندانم كاریمه
پس اول همه این مشكلم رو حل كن
خیلی رحیمی، خیلی بخشنده ای، خیلی خوبی
منتهی!
می دونم كه بدم،  می دونم كه پام لغزیده واشتباهها كردم

می دونم كه ناراحتت كردم ولی تو به روم نیاوردی

می دونم كه توبه ها شكسته ام
ولی تو ستاری و غفار الذنوب.

تو مهربونی و بخشنده

پس العفو . العفو. العفو

مالك یوم الدین
 خدایا هر زمان كه یادم میاد روز حسابی هم هست

 از یك طرف خیلی خوشحال میشم.
چرا كه همه ظلمها تا كوچكترین ظلمها بی جواب نخواهد موند.
اما …
چه كنم با مقدمه ورود به یوم الدین؟!
با سنگ لحد چه كنم؟!
خدایا! من با همه بدیهام منتظرم تا بشیر و مبشر به استقبالم بیان،

مبادا نكیر و منكر رو به استقبالم بفرستی.
هر چند كه اونا رو هم خودم با اعمالم تعیینشون می كنم.
خدایا چه كنم؟!!!!!!!!!!!
خدایا! با همه بدیهام بازمنتظرت هستم.

ایاك نعبد و ایاك نستعین
 فقط و فقط تو رو بزرگ می دونم، تو رو بزرگ می بینم،

تو رو هم مالك خودم می دونم، تو رو می پرستم.
همه درد و دل و مشكلم رو هم به تو می گم، فقط هم از تو كمك می خوام.
خدایا! فقط تو، فقط تو، فقط تو
هر چند كه خوب می دونم كه عملم یه چیز دیگه رو میگه.
خدایا! چه كنم؟!!!!!!!!!!

اهدنا الصراط المستقیم
خدایا! من جوون اینجوری دعا می كنم دیگه بقیه رو نمی دونم.
من جوونم، اول راهم، دارم میام وارد جامعه بشم.

 دام زیاده، تصمیم گریهای مختلفی رو باید انجام بدم،
آینده من در گرو تصمیماتی هست كه باید بگیرم.
پس خدایا! اهدنا الصراط المستقیم.

مستقیمی كه به خودت منتهی می شه

صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و الضالین
 منو در راهی قرار بده كه هم افتخار جامعه باشم،

هم افتخار خانواده، و مهمتر ازهمه افتخار شیعه ومسلمانان
كمكم كن به راهی نرم كه منو به خودم وا بزاری و دیگه نگام نكنی.

بسم الله الرحمن الرحیم
آره خدا جونم! داشتم می گفتم .

دلم خیلی پره. رو به تو آوردم تا باهات درد و دل كنم. نیرو بگیرم.

قل هو الله احد
دلم به این خوشه كه یك بزرگتر دارم، فقط و فقط یك بزرگتر.

الله الصمد
بزرگتری كه فقط خودش هست و خودش، و برای برآورده كردن حوائجم و حل كردن مشكلاتم به كسی نیازی نداره.

لم یلد و لم یولد
 و یكی از عواملی كه باعث میشه به تو دل ببندم اینه كه

یه فرقی با من و دیگران داری.
یه فرق كه چه عرض كنم، خیلی فرق داری.
اما یكیش اینه كه مثل من نیستی.

من رو دو نفر به وجود آوردند كه اون دو نفر رو اگه ادامه بدیم
به حضرت آدم می رسیم كه او رو هم تو بوجود آوردی.
اما…
تو خودتی و خودت.

و لم یكن له كفوا احد
 من اگه بخوام كاری كنم خیلی باید محافظه كاری كنم،

هوای خیلیها رو داشته باشم ولی تو فقط خودتی و خودت

هر چی صلاح بدونی همونه

با ركوع خودم:
 تنها كاری كه الان می تونم بكنم اینه كه سر بندگیم رو در مقابل تو كج كنم.
كمر راستم را در برابر تو خم كنم و بشكنم

و به نفسم بفهمونم كه تو هم باید بشكنی.
تو پاكی، تو منزه ای، تو خدایی

با سجده خودم:
 نه ركوع كمه، ركوع برای تواضع خیلی كمه،

 ركوع برای شكستن نفسم خیلی كمه

تو پاكی، تو منزه ای، تو خدایی، تو بلند مرتبه ای
سجده دوم
سجده می كنم و نهایت نا توانی و بی مقداریم را

 تنها و تنها در قبال تو ابراز می كنم.
فقط در برابر تو

ركعت دوم:
و باز گفته های گفته شده ها
باز گفته شده ها رو می گم تا حسابی حسابی خودم رو خالی كنم.
خالی خالی

واااااااااااااااااااااااااای!!!!!!!!!!

چه آرامشی به آدم دست میده وقتی می بینه

حرفش رو به كسی زده كه هیچ كس نخواهد فهمید.
و این ارامش زمانی به اوج خودش میرسه كه انسان

در قنوت دلش را حسابی می تكونه و هر چی توش هست رو بیرون می ریزه.


درد دلها با خدا كردن خوش است **** اشك را مشكل گشا كردن خوش است
در میان خلوت شبهای هجر ***** با دو چشم تر دعا كردن خوش است.


امتحانش كاملا مجانیه.

 التماس دعا .........



:: بازدید از این مطلب : 199
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

دختر و پسری عاشق همدیگه بودن ، از وقتی اون دو تا با هم آشنا شده بودند دختر روی موضوعی خیلی پافشاری می کرد و اون  این بود که دائما به پسر می گفت می خواد در آینده از ایران بره . اما پسر  راضی نبود که از دختر جدا بشه ، یعنی نمیتونست  طاقت بیاره که دختر بره و اون بمونه . هر بار هم که این قضیه رو به دختر یادآوری می کرد ، دختر سعی می کرد به پسر بفهمونه که باید بره و چاره ای جز رفتن نداره ، البته یه جورایی هم حق داشت ، آیندش بستگی به سفرش داشت . دختر عاشق نوشتن بود و دوست داشت نویسنده بنامی بشه ، در حالی که افکار و عقاید اون در ایران اجازه چاپ نداشت  . 

دختر به پسر نگاهی کرد و گفت میدونی کدوم کشور ؟ پسر دیگه براش فرقی نداشت

 کجا . دختر گفت : استرالیا . 

یک سال از دوستیشون گذشت و اونها همچنان عاشق و شیفته هم بودن .

یک روز پسر تصمیم گرفت خیلی معقول و منطقی درباره این موضوع با دختر حرف بزنه و بهش بفهمونه که اینجا هم میشه پیشرفت کرد . پسر ساعتها با دختر حرف زد و کلی واسش فلسفه بافی کرد که اگه یکی بخواد پیشرفت کنه اینجا هم می تونه و فرقی نداره کجای دنیا باشه و خلاصه از همین حرفای امیدوارانه .

اما باز هم دختر سر حرف خودش موند و بر رفتن پافشاری کرد و حتی به پسر هم پیشنهاد داد که همراه اون به استرالیا بره اما پسر تمایل زیادی به رفتن نداشت و پیشنهاد دختر رو رد کرد .

یک سال دیگه از دوستیشون گذشت ، دختر دیگه یواش یواش داشت آماده رفتن می شد . در طی این مدت باز هم پسر هر چی زور زده بود نتونست دختر رو متقاعد کنه  که بمونه . اتفاقا برعکس ، هر چه زمان بیشتر می گذشت دختر بیشتر به رفتن علاقه مند می شد . دختر می دونست که اگه به پسر بگه که روزهای رفتن نزدیکه ، اصرارهای پسر بیشتر می شه بنابراین همه چیز رو تا روز رفتن پنهان کرد . بالاخره آن روز رسید . با پسر تماس گرفت و گفت در راه فرودگام  . پسر  سراسیمه خودش رو به فرودگاه رسوند و دختر رو پیدا کرد .

چند ساعتی مونده بود تا پرواز استرالیا ، بنابراین پسر همه تلاش خود رو کرد تا شاید بتونه دختر را از رفتن پشیمون کنه .

صحبتاشون تموم شد ، پسر نتونست دختر رو به موندن راضی کنه ، اما تونست متقاعدش کنه که یه روز برگرده و با اون ازدواج کنه . دختر هم از قبل همین خواسته رو داشت که یه روز برگرده و با پسر ازدواج کنه . توی چشمای پسر نگاه کرد و به اون قول داد که یه روز برمی گرده و با اون ازدواج می کنه . دختر لبخندی زد و گفت : شایدم بقیه کتابامو توی ایران چاپ کنم .

دختر رفــت . . .

چهار سال گذشت . . .

توی این چهار سال دختر تو استرالیا تونست چند تا از کتاباش رو چاپ کنه و یه اسم و رسمی واسه خودش دست و پا کنه .

پسر هم تونست کسب و کارش رو رونق بده و پول و پله ای فراهم کنه تا خودشو آماده ازدواج با دختر کنه . دختر از طریق تماسهایی که با پسر داشت بهش گفته بود که چه روزی و چه ساعتی میاد ایران . روز موعود فرا رسید ، پسر دقیقا همون روز و همون ساعتی که دختر گفته بود خودش رو به فرودگاه رسوند .

پسر با اشتیاق زیاد به چهره تک تک مسافرایی که از پرواز استرالیا وارد سالن هفت می شدند نگاه می کرد اما خبری از دختر نبود . همه مسافرا اومدن اما دختر توشون نبود . پسر خیلی ناراحت شد . نا امید و مایوس به همه نگاه می کرد . دیگه چه جوری با دختر ارتباط داشته باشه . شاید بازم بهش زنگ بزنه اما نه اگه قرار بود این رابطه ادامه داشته باشه الان اون اینجا بود . مطمئن شد که دختر سرکارش گذاشته و دیگه نمیاد .

پسر با خودش عهد بست که دیگه هیچوقت اسم دختر رو نیاره و فراموشش کنه .

سالهای سال گذشت . . .

پسر با یه دختر دیگه ازدواج کرد و صاحب فرزند شد و بچه هاش بزرگ شدن و ازدواج کردن و اونا هم بچه دار شدن . بنابراین پسر بابابزرگ شد . تو این سالها پسر کتابهای دختر رو می دید که پشت ویترین کتاب فروشیها می اومد و می رفت و مردم هم استقبال خیلی خوبی از کتابا می کردن .

گذشت و گذشت . . . .

یک روز پسر که دیگه شده بود آقابزرگ یکی از نوه هاش رو به پارکی برای بازی برد و خودش رفت کنار  پیرزنی روی نیمکتی در پارک نشست . پسر ! از وقتی نشست کنار دختر ! یه احساس خاصی بهش دست داد ، یه جورایی انگار یه آشنای قدیمی رو دوباره ملاقات کرده باشه . برگشت و به چهره پیرزن خوب دقت کرد و متوجه شد که چهره پیرزن دقیقا شکل همون چهره ای می مونه که بهش خیانت کرده بود .

بیشتر که دقت کرد متوجه شد که بله ، خودشه . نمی دونست چی بگه ، نمی دونست از کجا شروع کنه . نمی دونست ابراز دلتنگی کنه یا گلایه از بی معرفتی .

خلاصه بعد از چند دقیقه فکر کردن به این نتیجه رسید که حرف اصلی رو که سالهای سال تو گلوش گیر کرده بود رو به زبون بیاره .

پسر : چرا نیومدی ؟

دختر : من خیلی وقته اومدم . الان هم تا دیدمت شناختمت . یه حس قوی و درونی بهم گفت خودتی .

هر دوشون به هم نگاه کردن . صدای بازی بچه ها دوباره به سکوتی که ایجاد شده بود جون داد . دوباره به خودشون اومدن . نگاه هردوشون اشک آلود بود . بغض تو گلوی هردوشون بود اما انگار تو گلوی دختر می خواست فریاد بزنه .

دختر : می دونی چه روزایی رو شب کردم با یادت . می دونی چه شبایی رو با گریه به صبح رسوندم . بیچاره شدم از بس همه جا تو در نظرم میومدی .

دختر مکثی کرد . انگار که آبی تو گلو قورت داد ولی بغض بود که جمع و جور می شد . بغضش رو جمع کرد تا بتونه حرفی رو که میخواد بزنه .

دختر : اما خوشحالم ، خوشحالم از اینکه ازدواج کردی و الان هم نوه داری . خوشحالم از اینکه تو رو خوشبخت می بینم . آره ، درست می بینی . من تنهام . ازدواج نکردم . در واقع عشقت نذاشت به کس دیگه ای فکر کنم .  راستش خواستگار زیاد داشتم اما همه رو رد می کردم . نتونستم به کسی به جز تو فکر کنم . اونقدر با یادت و عشقت زندگی کردم که تا دیدمت شناختمت . الان هم اگه می بینی گریه نمی کنم و احساساتی نمی شم تعجب نکن . تو این سالها اونقدر گریه کردم که دیگه چشمه اشکم خشک شده ؛ شایدم احساسم خشک شده .

دختر به پسر نگاه کرد . گذشته رو به یاد آورد . انگار داشت باز می دید . بازم داشت به گذشته نگاه می کرد . اشک قوت بیشتری گرفت . لبخندی زد . چه لبخند تلخی .این لبخند پر از شکایت بود . دختر خاطرات رو می دید و اعتراض رو توی چشمهای خیسش نشون می داد .

دختر : فکر می کردم دوستم داشتی . اون روزی که از استرالیا می اومدم ایران هیچوقت از ذهنم پاک نمی شه . از اونجا که سوار هواپیما شدم همش تو رو تو فرودگاه ایران تصور می کردم . همش فکر می کردم وقتی ببینمت چیکار می کنم . تو رو با کت مشکی و شلوار جین می دیدم . با یه دسته گلی توی دستت . نمی دونم چه گلایی بودن اما رنگ قرمز توشون زیاد دیده می شد . وقتی اومدم و دیدم نیستی باورم نمی شد اما فهمیدم که فراموشم کردی . خوب دنبالت گشتم . اما دیگه باید باور می کردم . کم کم باور کردم اگرچه پاک گیج بودم . چقدر دیر گذشت . چند سال شد ؟ تا همین لحظه ای که پیشت نشستم نتونستم فراموشت کنم .

دختر مکثی کرد . باز هم سکوت . پرنده ها میخوندند و صدای شادی بچه ها شنیده می شد . دختر صداها رو می شنید اما اخم بین دو ابروش نشون می داد هنوز آروم نشده . اخم یه کم باز شد . دختر گفت : الان فقط یه سوال ازت می پرسم ، چرا اون روز نیومدی فرودگاه ؟ تو قول داده بودی که میای ..... چرا نیومدی ؟

پسر : من . . . . . . من نیومدم ؟ من همون روز و همون ساعت اونجا بودم . تک تک مسافرای پرواز استرالیا رو نگاه کردم . اما تو . . . . . اما تو توشون نبودی .

دختر : من همون روز و همون ساعتی رو که بهت گفتم وارد فرودگاه شدم . هنوز هر چی اون لحظه دیدم یادمه . چهره فامیلای مسافرا پشت دیوار شیشه ای ، چهره کارکنان فرودگاه ، چهره خودم که از خوشحالی تو پوستم نمی گنجیدم ، حتی شماره سالن رو هم یادمه ، سالن شماره پنج .

پیرمرد چشماشو بست و قلبش رو محکم گرفت و با یه صدای دردآلود گفت : ای وای ..... .



:: بازدید از این مطلب : 140
|
امتیاز مطلب : 34
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

من ندانم که کی ام
من فقط می دانم
که تویی،
شاه بیت غزل زندگیم



:: بازدید از این مطلب : 152
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

حرف های ما هنوز نا تمام ...

 

تا نگاه می کنی :

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی !

پیش از آن که با خبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر میشود

آی ...

ای دریغ و حسرت همیشگی !

ناگهان

           چه قدر زودتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری هفتم www.pichak.net كليك كنيد

                              دیر میشود ! 



:: بازدید از این مطلب : 187
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 10 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

عشق يعني يك سلام و يك درود

 عشق يعني درد و محنت در درون

 عشق يعني يك تبلور يك سرود

 عشق يعني قطره و دريا شدن

 عشق يعني يك شقايق غرق خون

 عشق يعني زاهد اما بت پرست

 عشق يعني همچو من شيدا شدن

 عشق يعني همچو يوسف قعر چاه

 عشق يعني بيستون كندن بدست

 عشق يعني آب بر آذر زدن

 عشق يعني چون محمد پا به راه

 عشق يعني عالمي راز و نياز

 عشق يعني با پرستو پرزدن

 عشق يعني رسم دل بر هم زدن

 عشق يعني يك تيمم يك نماز

 عشق يعني سر به دار آويختن

 عشق يعني اشك حسرت ريختن

 عشق يعني شب نخفتن تا سحر

 عشق يعني سجده ها با چشم تر

 عشق يعني مستي و ديوانگى

 عشق يعني خون لاله بر چمن

 عشق يعني شعله بر خرمن زدن

عشق يعني آتشي افروخته

 عشق يعني با گلي گفتن سخن

 عشق يعني معني رنگين كمان

 عشق يعني شاعري دلسوخته

 عشق يعني قطره و دريا شدن

 عشق يعني سوز ني آه شبان

 عشق يعني لحظه هاي التهاب

 عشق يعني لحطه هاي ناب ناب

 عشق يعني ديده بر در دوختن

 عشق يعني در فراقش سوختن

 عشق يعني انتظار و انتظار

 عشق يعني هر چه بيني عكس يار

 عشق يعني سوختن يا ساختن

 عشق يعني زندگي را باختن

 عشق يعني در جهان رسوا شدن

 عشق يعني مست و بي پروا شدن

 عشق يعني با جهان بيگانگى



:: بازدید از این مطلب : 178
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 9 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد
 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری چهارم www.pichak.net كليك كنيد



:: بازدید از این مطلب : 256
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 9 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

امروز همان فردایی است    که

 

 

                                                                                                   دیروز نگرانش بودی 



:: بازدید از این مطلب : 169
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 9 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

روزي بازرگان موفقي از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غياب

او آتش گرفته و کالا هاي گرانبهايش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت

هنگفتي به او وارد امده است .

فکر مي کنيد آن مرد چه کرد؟!

خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و يا اشک ريخت ؟

او با لبخندي بر لبان و نوري بر ديدگان سر به سوي آسمان بلند کرد و گفت :

"خدايا ! مي خواهي که اکنون چه کنم؟ مرد تاجر پس از نابودي کسب پر رونق

خود ، تابلويي بر ويرانه هاي خانه و مغازه اش آويخت که روي آن نوشته بود :

مغازه ام سوخت ! اما ايمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد



:: بازدید از این مطلب : 191
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 9 فروردين 1389 | نظرات ()
.
نوشته شده توسط : صورتی

بازار سیاه رفتم برای خریدن عشق

 

ولی در ابتدای ورودی روی کاغذی خواندم

در غرفه هوس بازان عشق را به حراج گذاشته اند

به قیمت نابودی پاک بازان



:: بازدید از این مطلب : 186
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 9 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

عقل پا به رهنه از آغوشم میگریزد

 

چشمانم دو دو میزند

عقل مضحکه خیال مجنونیم میشود

بلند بلندتر باز بلندتر

اینبار با تمام وجود صدایش میکنم

نمیشنود امان از این موسیقی عاشقانه دلم

کم کم کم کم کم

اه لعنت بر این دل خونین جگر که صدایش کم نمیشود

 عقل نازنینم نرو انجا دره است نروووووو...وو



:: بازدید از این مطلب : 149
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 9 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : صورتی

بنامت و برایت


 


 

یه چیز یواشکی بهت می گم خداجون

من از این بلایی که به سرم ریختی ناراحت نیستمو می خوام واسش نماز شکر بخونم

من ازت دل نمیکنم

بزار یک بار هم ایمان ما محک بخوره

....................

همیشه داریم امتحان پس می دیم


 

اگه کتاب صراط نبود از غم این بلا از بین رفته بودم

خدایا منو توی این بلا تنها نزار

حالا دیگه بی پناه بی پناهم

خودت گفتی پناه بی پناهانی

منم اومدم پیش خودت

می دونی که غصه ی نرفتن به اندازه ی کافی دقم می داد

این مشکلم اضافه شد

نا امید نیستم

نا امید نمی شم

چون نمی خوام کافر بشم

همه ی جوانبو با خودت چک کردمو سنجیدم

همه چیز درست بوده تا الان

این بلا سنگ راهم هست ولی ازش نمی ترسم

تورو دارم

به امید خودت برش می دارم



:: بازدید از این مطلب : 200
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 9 فروردين 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد